بازسازی گذشته: مطالعهی موردی ایران – تحلیلی
دانشمندان علوم سیاسی تلاش میکنند حتی در شرایطی که اسناد تاریخی ناقص یا مخدوش هستند، واقعیتهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ پنهان در پسِ تاریخ را بازسازی کنند (موسس و ناتسن، ۲۰۱۲). آنها با طرح پرسشهایی چون: چه کسی قدرت را در اختیار داشت؟ ساختار اقتصادی چگونه بود؟ چه کسانی بهرهمند شدند و چه کسانی کنار گذاشته شدند؟ تصویری از «حقیقت محتمل» ترسیم میکنند؛ تصویری که بر پایهی تحلیل عقلانی شکل میگیرد، نه روایتهای بهجامانده یا تحمیلشده.
این روش به پژوهشگران امکان میدهد تا خلأهای تاریخی را جبران کنند. برای نمونه، اگر هیچ سندی از قیامهای دهقانی، فرقههای به حاشیه رانده شده یا گروههای قومیِ غیر حاکم باقی نمانده باشد، علوم سیاسی ابزارهایی در اختیار دارد تا نقش آنها را بر اساس الگوهای شکلگیری دولت، بحرانهای مشروعیت و اشکال مقاومت بازسازی کند (اسکوچپل، ۱۹۷۹).
در زمینهی تاریخ ایران، چنین رویکردی بهویژه اهمیت دارد؛ زیرا بیش از هزار سال است که هر دگرگونی قدرت، از هخامنشیان تا ساسانیان و از فتوحات اسلامی تا صفویان و پسازآن، همراه بوده با بازنویسی یا حتی پاک کردن آگاهانهی گذشته برای مشروعیت بخشی به ایدئولوژی حاکم. در این میان، اسطورههای پادشاهی الهی، حقانیت فرقهای یا برتری تمدنی، بارها بر واقعیتهای عینی غلبه یافتهاند (کورت، ۲۰۰۷).
بنابراین، تاریخ ایران را نمیتوان تنها بر پایهی اسناد تاریخی فهم کرد. این تاریخ باید با رویکردی عقلانی بازسازی شود؛ و این وظیفه بهروشنی بر دوش دانشمندان علوم سیاسی است. رسالت آنان کنار زدن توهّمِ «اجتنابناپذیری تاریخ» و بازسازی منطق اجتماعی ـ سیاسیِ دگرگونی و مقاومت است (دانیل، ۱۹۷۹؛ یارشاطر، ۱۹۷۵).
درنهایت، تاریخنگاران میتوانند به ما بگویند چه چیزی گفته شده که رخ داده است؛ اما دانشمندان علوم سیاسی میپرسند چرا و چگونه رخ داد و آیا آن روایت با عقلانیت سازگار است یا نه. در کشوری چون ایران، جایی که حافظهی تاریخی بارها بددست قدرت بازسازی و گزینش شده است، علوم سیاسی راهی برای بازگشت به «حقیقتهای ممکن» ارائه میدهد؛ تا گذشته را روشنتر و حال را عادلانهتر بفهمیم.
انقلاب بَهزادان (ابومسلم): تولدی دوباره برای ایران با محور مهر و عدالت
اشتباه تاریخی ـ و نیز محدودیت فلسفی ـ است که انقلاب میانهی سدهی هشتم میلادی را صرفاً «انقلاب عباسی» بنامیم. آنچه رخ داد، پیروزی یک دودمان عرب بر دیگری نبود، بلکه دگرگونیای تمدنی و تمامعیار بود؛ جنبشی برآمده از آییاران، به رهبری بَهزادان، فرزند ونداد (ابومسلم) و ریشهدار در ارزشهای مهر و عدالت، نه مشروعیت قبیلهای (کندی، ۲۰۰۴؛ دانیل، ۱۹۷۹).
هویت واقعی انقلاب: آییاران، نه عباسیان
بَهزادان (ابومسلم) زمانی که مأموریت خود را در خراسان آغاز کرد، احتمالاً بیش از شانزده سال نداشت. او نه فرستادهی خاندان عباسی بود و نه صرفاً یک فرماندهی نظامی. او صدای ایرانِ بیدارشونده بود؛ سخنگوی نسلی که هم نظام طبقاتیِ ساسانیان را رد میکرد و هم سلطهی تبعیضآمیز عربیِ امویان را نمیپذیرفت (کندی، ۲۰۰۴؛ دانیل، ۱۹۷۹).
در سدههای پایانی، ساختار ساسانی به نظامی سرکوبگر فروکاسته بود؛ جایی که موبدان، جنگاوران، دبیران و تودهی مردم بهشدت از یکدیگر جدا بودند و امکان تحرک اجتماعی تقریباً از میان رفته بود. موبدان به طبقهای اقتدارگرا بدل شده بودند که پیوندی با مردم نداشتند (بویس، ۲۰۰۱).
امویان نیز، باوجودآنکه نام اسلام را یدک میکشیدند، در عمل دولتی عرب سالار بودند که مسلمانان ایرانی (موالی) را در مرتبهای فروتر قرار میدادند. حکومت آنان درواقع سکولار و بهرهکش بود؛ بیشتر بر مالیات ستانی و سلطه متمرکز بود تا بر عدالت (کندی، ۲۰۰۴).
کاری که بَهزادان (ابومسلم) انجام داد شگفتانگیز بود: او زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان و مسلمانان تازه گرویده را ذیل چشماندازی مشترک از برابری گردآورد. الهام او از دو سرچشمه بود: از یکسو «مهر» بهمثابه اصل دیرین ایرانیِ عدالت و اخلاق اجتماعی و از سوی دیگر اندیشهی برابری خواهی اسلامی که هنوز در عمل بهدرستی تحقق نیافته بود (کندی، ۲۰۰۴؛ دانیل، ۱۹۷۹).
او همچنین نیروی خود را از پیوند با آییاران میگرفت. آییاران برادری پهناور و نسبتاً آزاد از جنگاوران و مصلحان اجتماعی بودند که نسلها بهعنوان پشتیبان ضعیفان، پاسداران شرف و نگهبانان مقاومت اخلاقی شناخته میشدند (یارشاطر، ۱۹۷۵).
رهبری استراتژیک و ائتلافسازی
بَهزادان (ابومسلم) حکومت خود را نه با تفرقهی فرقهای و نه با زورِ عریان بنا کرد. او هنر ائتلافسازی استراتژیک را به کار گرفت. او خاندان عباسی را نه به این دلیل که قدرتمند بودند، بلکه دقیقاً به این دلیل که ضعیف بودند برگزید—خاندانی منسوب به پیامبر که نه نیروی نظامی چشمگیری داشتند و نه پایگاه منطقهای گسترده (کندی، ۲۰۰۴).
با برجسته کردن آنان، او: از تحریک رقبای جدی (مانند علویان) پرهیز کرد تضمین نمود که قدرت واقعی در دست جنبش باقی بماند یک نماد وحدتآفرین پدید آورد که اقوام و گروههای گوناگون بتوانند گرد آن جمع شوند.

انقلاب بهمثابه تولد دوبارهی ایران
این انقلاب عربی نبود؛ این تولد دوبارهی ایران بود، اما ایرانی نو، نه بازسازی نظم کهن ساسانی. جامعهای بازآفرینی شده: بدون سلسلهمراتب طبقاتی، بدون انحصار موبدان، بدون برتری قومی؛ تنها بر پایهی اصل «مهر» بهعنوان بنیان اخلاقی و سیاسی (کندی، ۲۰۰۴؛ دانیل، ۱۹۷۹).
حتی پس از ترور بَهزادان بددست خلیفه منصور، چشمانداز او نیرومندتر شد. عباسیان، باوجودآنکه مرگ او را سامان دادند، نتوانستند میراثش را از میان ببرند. برعکس، هرچه بیشتر در اداره و فرهنگ، رنگ و بوی ایرانی گرفتند (کندی، ۲۰۰۴).

خیزش ایرانی به رهبری بَهزادان و آییاران
انقلاب ایرانی به دست بَهزادان و آییاران سازمان یافت؛ آییارانی که انجمنی نیمه پنهان بودند و ریشه در اخلاق ایرانیِ پیش از اسلام و آیینهای جنگاورانهی عدالت داشتند. این شبکهها بر «مهر» تأکید میکردند—مقاومت دلسوزانه در برابر ستم، حمایت از ضعیفان و همبستگی اجتماعی.
انقلاب بَهزادان توانست زرتشتیان، یهودیان، مسیحیان و مسلمانان تازه گرویده را گرد هم آورد و بستری اجتماعی ـ سیاسی بر پایهی برابری، کرامت و مقاومت در برابر قبیله گرایی عربی و سلطهی روحانیت ایجاد کند. رهبری او چنان کارآمد بود که تا سال ۷۵۰ میلادی، دودمان اموی فروپاشید؛ اما این پیروزی ساختهی عباسیان نبود—بلکه به آنان به ارث رسید. بَهزادان که آگاهانه مدعی ضعیفی چون عباسیان را برای مشروعیت بخشی برگزیده بود بیآنکه قدرت استبدادی را تقویت کند، در سال ۷۵۵ میلادی به فرمان خلیفه منصور که از محبوبیت او هراس داشت، به قتل رسید.
اما مرگ بَهزادان به معنای پایان جنبش نبود—بلکه آن را ژرفتر کرد. در سراسر ایران، خیزشهایی به نام او برپا شد. موبدان زرتشتی همچون سُنباد، رهبران مردمی چون المقنّع و بعدها شورشگرانی مانند بابک خرمدین، همگی خود را وارث یا پیرو آرمان بَهزادان معرفی کردند. این تداوم نشانگر تأثیر فرهنگی و سیاسی پایدار «مهر» بهعنوان یک اندیشهی انقلابی بود (دانیل، ۱۹۷۹).
راهبردهای مشترک و همسانیهای تمدنی
شباهتهای میان کوروش و بَهزادان چشمگیر است: خاستگاههای غیرمنتظره: هر دو در آغاز، بیرون از دایرهی قدرت سیاسی بودند. کوروش از پادشاهی کوچک برخاست؛ بَهزادان از استانی دورافتاده و بیهیچ عنوان اشرافی.
ائتلافسازی: کوروش مادها و پارسها را متحد ساخت؛ بَهزادان اقلیتهای قومی و دینی را گردآورد. هر دو توانستند اتحادهای گستردهای بسازند که نه بر پایهی فتح، بلکه بر بنیاد عدالت شکل گرفت.
مهر بهعنوان شیوهی حکمرانی: هر دو نظام طبقاتی، برتری قبیلهای یا حق الهی سلطنت را رد کردند. رهبریشان بر کرامت مردمان، مدارای با تنوع فرهنگی و فروتنیِ راهبردی استوار بود.
میراثهای ماندگار: باوجود مرگشان، اندیشههایشان زنده ماند. الگوی اداری کوروش بر امپراتوریهای بعدی، ازجمله روم و خلافتهای نخستین، اثر گذاشت.
انقلاب بَهزادان نیز بذر «عصر زرین اسلام» را کاشت؛ دورانی که دیوانسالاران و اندیشمندان ایرانی، بغداد عباسی را شکل دادند.
«مهر» بهمثابه الگوی سیاسی آینده
درسهای کوروش و بَهزادان تنها به گذشته محدود نمیشود. «مهر» همچنان فلسفهای زنده است—سکولار و درعینحال عمیقاً اخلاقی—که میتواند راهنمایی برای بازسازی سیاسی و اجتماعی باشد. برخلاف نظامهایی که بر تعصبات دینی یا انحصار قومی استوارند، مهر بر شمول، مشارکت و رهبری اخلاقی تکیه دارد. تصادفی نیست که هر دو رهبر در لحظاتی از فروپاشی امپراتوریها به کامیابی رسیدند. پیروزیهای آنان الگویی سیاسی برای بازسازی پس از سقوط ارائه میدهد: در هنگامهی فروپاشی استبداد، تنها ائتلافهایی گسترده، اخلاقی و ریشهدار در بوم فرهنگی میتوانند جامعه را یکپارچه نگاه دارند.
برای ایران امروز—و برای منطقهای وسیعتر غرب آسیا و شمال آفریقا—راه آینده شاید نه در لیبرالیسم غربی و نه در بازتولید تئوکراسی، بلکه در احیای «مهر» نهفته باشد: رویکردی بومی، فرهنگی و تاریخی به حکمرانی که بر شفقت، همکاری و کرامت انسانی بنا شده است. مقاومت جوانان ایران در روزگار کنونی، با خواست عدالت، برابری جنسیتی و آزادی سیاسی، پژواکی است از همان روحی که کوروش و بَهزادان نمایندگی میکردند. این نه گسستی از سنت، بلکه بازگشت به اصیلترین میراث سیاسی ایران است.
کوروش و بَهزادان همچون دو ستون در معماری اندیشهی سیاسی ایرانی ایستادهاند. هر دو با بهرهگیری از روح «مهر»، رژیمهای ستمگر را شکست دادند، مردمان گوناگون را گردآوردند و چشماندازهایی پایدار از عدالت آفریدند. روایتهای آنان اسطورهی «اجتنابناپذیری تاریخ» را به چالش میکشد و نشان میدهد که امید رادیکال میتواند از رهگذر رهبری اخلاقی و ائتلافهای فراگیر به پیروزی برسد.
امروز، هنگامیکه ایران بار دیگر بر سر دوراهی تمدنی ایستاده است، میراث «مهر» چیزی فراتر از الهام به ما عرضه میکند. این میراث، نقشهی راهی است. آیندهی ایران نه در بازپسگیری امپراتوریهای ازدسترفته، بلکه در بازآفرینی تخیل اخلاقیای نهفته است که روزگاری به یک شاهزادهی جوان و یک انقلابی نوجوان توانست امکان تغییر مسیر تاریخ را بدهد.