بازنویسی تمدن: بازپسگیری «مِهر» و پیوند اخلاقی سرکوبشده
روایتی که از «استثنا گرایی غربی» شکل گرفت ــ ابتدا در عصر روشنگری و سپس در دوران گسترش استعمار تثبیت شد ــ اروپای غربی را بهعنوان اوج عقلانیت انسانی، پیشرفت سیاسی و تکامل اخلاقی معرفی میکرد. این روایت، بر خوانشی گزینشی از تاریخ باستان استوار بود: یونان بهعنوان نیای فکری اروپا ستوده شد، درحالیکه تمدنهای شرقی همسایه، بهویژه ایران، یا به حاشیه رانده شدند یا بهطور منفی به تصویر کشیده شدند.
این افسانه نهفقط شیوهای برای بازخوانی گذشته بود، بلکه ابزاری بود برای توجیه سلطهی استعماری بر ملتهایی که «غیرعقلانی» یا «پیشامدرن» قلمداد میشدند.
چرا یونان باید اروپایی شمرده میشد؟
برای آنکه پیوندی پیوسته از آتن باستان تا اروپای عصر روشنگری ساخته شود، لازم بود یونانِ باستان بهعنوان سرزمینی اروپایی ازلحاظ «فرهنگی» و «نژادی» معرفی گردد. این تصویرسازی مستلزم آن بود که دستاوردهای یونانی از زمینهی تاریخیِ تعاملشان با سنتهای شرقی جدا شود. حالآنکه اندیشهی یونانی در بستر ارتباط با ایران و مصر بالیده بود. بااینحال، فیلسوفان و نظریهپردازان سیاسی کوشیدند این عناصر «بیگانه» را حذف کنند تا توهم «پاکی غربی» پابرجا بماند. همانطور که مارتین برنال در کتاب آتنا سیاه (۱۹۸۷) استدلال میکند، این جداسازی ضرورتی تاریخی نداشت؛ بلکه حرکتی ایدئولوژیک برای طرد و حذف بود.

سرکوب «مِهر» در اندیشهی سیاسی
«مِهر» اصلی کهن در سنت ایرانی است؛ ریشه گرفته از آیین مهرپرستی و سپس اخلاق زرتشتی. مِهر بر حقیقت، عدالت، شفقت و وفاداری تأکید دارد. این اصل نقشی بنیادین در شکلگیری چارچوب اخلاقی و سیاسی حکومت هخامنشی ایفا میکرد؛ جایی که مشروعیت پادشاهی نه صرفاً بر قدرت، بلکه بر رفتار اخلاقی و خدمت به خیر عمومی استوار بود. مِهر فقط آموزهای معنوی نبود، بلکه همچون رویکردی اداری عمل میکرد که سیاستهای مدارا با ادیان، وحدت اجتماعی و همزیستی چند فرهنگی را جهت میداد. بااینهمه، این سنت اخلاقی در اندیشهی سیاسی مدرن تا حد زیادی به حاشیه رانده شده است؛ اندیشهای که ترجیح داده خود را با منطق اجبار و سلطهی روم، نه با میراث اخلاقی ایران همسو کند.
فلسفهی اخلاقی یونان و مفهوم «مِهر»
فلسفهی سیاسی کلاسیک یونان و اصل ایرانیِ «مِهر» هم ازنظر تاریخی و هم ازنظر مفهومی پیوندهای پررنگی دارند. در کوروشنامهی گزنفون، کوروش بزرگ بهعنوان رهبری اخلاقیِ آرمانی ترسیم میشود: خردمند، عادل و فروتن؛ کسی که هم فضیلتهای ایرانی را در خود دارد و هم اصول فلسفهی یونانی را. بهطور مشابه، افلاطون در جمهوری، «فیلسوفـشاه» را حاکمی میداند که از رهگذر هماهنگی درونی و تعهد به خیر عمومی فرمان میراند؛ تصویری که بازتاب مستقیم دعوت مِهر به رهبری اخلاقی است.
ارسطو در اخلاق نیکوماخوسی و سیاست بر یودایمونیا (سعادت انسانی) و فضیلت تأکید میکند؛ مفاهیمی که با تأکید مِهر بر رفاه اجتماعی و عدالت توزیعی همسو هستند. اپیکور نیز بر مراقبت جمعی، آتاراکسیا (آرامش ذهن) و کاهش رنج پای میفشرد؛ اهداف اخلاقیای که با تعهد مِهر به هماهنگی اجتماعی همخوانی دارند.
آرمانهایی چون برادریِ جهانی، رهبری از رهگذر الگوی اخلاقی و حکمرانی بر پایهی عقلانیت، پژواک همان نظم کیهانی «اَشا» در اندیشهی ایرانیاند. این همسانیها نشان میدهد که فلسفههای سیاسی یونانی و ایرانی، بخشی از یک سنت فکری مشترک بودند که بعدها در غرب ازهمگسسته و بهطور گزینشی مصادره شدند.

روم و چرخش بهسوی قدرت
برخلاف یونان و ایران، روم اقتدار سیاسی خود را بر پایهی فتح، قانونگرایی خشک و ترس بنا کرد. الگوی حکمرانی رومی که بر تمرکز قدرت و گسترش نظامی استوار بود، بعدها شالودهی بسیاری از نظامهای سیاسی مدرن غربی را شکل داد. اندیشمندانی چون ماکیاولی، هابز و وبر سیاست را نه «پیگیری عدالت»، بلکه «مدیریت خشونت» بازتعریف کردند. این تحول، سنتهایی چون «مِهر» را به حاشیه راند؛ سنتی که بر این باور بود اقتدار سیاسی باید بر پایهی اخلاق بنا شود، نه زور.
داوری از راه نبرد و اخلاق عدالت
نمونهای بارز از اتکای غرب به خشونت بهعنوان شکلی مشروع از عدالت، رسم «محاکمه با نبرد» بود. این آیین حقوقی که در اروپای قرونوسطی رایج بود، به طرفین دعوا اجازه میداد از طریق رویارویی جسمانی اختلاف خود را حل کنند، با این باور که ارادهی الهی پیروزی را به حقانیت میبخشد. چنین سنتی بر این فرض استوار بود که حقیقت از دل غلبه و زور آشکار میشود؛ بازتابی از اصل «حق با قویتر است.» در تضاد آشکار با مِهر که بر تشخیص اخلاقی، همدلی و صداقت تأکید دارد، محاکمه با نبرد نشاندهندهی جامعهای بود که عدالت را تابع قدرت میکرد.
در جریان جنگهای صلیبی، بهویژه در برخورد تمدنهای اروپایی با شرق، خشونت و بیمنطقی چنین آیینهایی بهروشنی آشکار شد. دانشمندان ایرانی و اسلامی در همان دوران اغلب به این رسوم اشاره میکردند و آنها را نشانهای از بربریت و عقبماندگی اخلاقی اروپاییان میدانستند. این نقدها شکاف میان دو نگاه به عدالت را برجسته میساختند: از یکسو عدالت مبتنی بر اخلاق در سنتهای مِهری و از سوی دیگر هنجارهای قهری و خشونتمحور در حقوق اروپای قرونوسطی.
ازاینرو، «محاکمه با نبرد» تنها یادگاری عجیب از گذشته نیست؛ بلکه نمادی روشن از شکاف عمیق فلسفی میان دو تصویر رقیب از عدالت است: یکی بر محور قدرت و دیگری بر پایهی مشروعیت اخلاقی.
پاک کردن نقش ایرانی در دوران طلایی اسلام
خلافت عباسی در سال ۷۵۰ میلادی با انقلاب بهزادان (ابومسلم) به قدرت رسید؛ انقلابی که بر پایهی دانش اداری ایرانی و فلسفهی اخلاقی سیاسی ریشه گرفته از مفهوم «مِهر» شکل گرفت. دودمانهای ایرانی همچون برمکیان و بوییان در بغداد زمام امور را به دست گرفتند و نهادهایی بنا نهادند که نقشی اساسی در شکوفایی «دوران طلایی اسلام» ایفا کردند. بااینحال، تاریخنگاری غربی این تمدن را عمدتاً با عنوان «عرب اسلامی» معرفی کرده و عملاً ریشههای ایرانی آن را پاک کرده است. چنین بازنماییِ نادرستی، تاریخ اسلام را تحریف کرده و به حاشیه راندن سهم تمدنی ایران دامن زده است.
بازگشت مِهر: حسابرسی سیاسی
امروز، درحالیکه دموکراسیهای لیبرال با رشد اقتدارگرایی، بیگانگی شهروندان و فروپاشی نهادها دستوپنجه نرم میکنند، تکیهی صرف بر الگوهای قدرتمحورِ برگرفته از منطق رومی ناکارآمدی خود را آشکار کرده است. خلأ اخلاقی ناشی از سرکوب
سنتهایی مانند مِهر بیش از هر زمان دیگری به چشم میآید. مِهر که زمانی کهنه یا «شرقی» شمرده میشد، اکنون بهعنوان چارچوبی حیاتی برای مواجهه با چالشهای مدرن دوباره سر برآورده است. این اصل چشماندازی از سیاست ارائه میدهد که بر همدلی، مسئولیتپذیری و حکمرانی اخلاقی استوار است. غرب که روزگاری مِهر را نادیده گرفت، اکنون پیامدهای آن حذف را تجربه میکند.
احیای مِهر نه صرفاً اصلاح یک خطای تاریخی، بلکه ضرورتی وجودی برای آیندهی بشر است.
جمعبندی: بهسوی سیاست اخلاقی بازسازیشده
بازپسگیری «مِهر» به معنای بازگرداندن مدلی از حکمرانی است که کرامت انسانی، مسئولیت اخلاقی و رفاه جمعی را در اولویت قرار میدهد. این بازشناسی نشان میدهد که سهم ایرانیان در شکلدهی به اندیشهی سیاسی جهانی ــ سهمی که اغلب در سایهی افسانههای استعماری و سلسلهمراتب نژادی پنهان مانده است ــ برای مواجهه با بحرانهای امروز ضروری است. بازنویسی روایت تمدن تنها به معنای به رسمیت شناختن گذشته نیست؛ بلکه ساختن آیندهای استوار بر پایههای اخلاقی شفقت و عدالت نیز هست. در این چشمانداز، «مِهر» نه یک یادگار فراموششده، بلکه جایگزینی زنده و کارآمد است که زمان آن فرا رسیده است.